ساعتی زندگی در کنار سالمندان
به گزارش شیرازه در اطرافمان هر روز آدم های بسیاری را می بینیم که ورق تقویم ها، حسابی از سروصورتشان رد شده است. گویا چهره خسته شان را با خط هایی عمیق نقاشی کرده اند. اینان که از زمستان های زندگی، برفی همیشگی بر سر دارند، نمایندگان کهن سال یک نسلند؛ نسلی که از روزها و سال ها، خاطرات زیادی را در کوله بار عمرشان انبار کرده اند. ما به این نسل و به سپیدی ها و تجربه هایشان سخت محتاجیم و وظیفه داریم حرمتشان را حفظ کنیم.
،به مناسبت گرامیداشت روز سالمند برآن شدیم تا درباره مشکلات سالمندان مصاحبه ای از مسئول یکی از آسایشگاه های سالمندان گرفته شود ، وقتی به آن مکان رفتم سالمندان بسیاری را در محیط مجموعه دیدم که دره رگوشه ای نشسته بودند ، یکی از آن پرستاران از من خواست تا با آن ها صحبت کنم ، در اولین کلام ، که بلند سلام کردم چشم های برق زده را دیدم که معلوم بود منتظر کسانی از عزیزانشان بودند ، وقتی سلام کردم هر کدام به یاد عزیزخودش افتاد و با خوشحالی جواب من را داد .
یکی از آن ها که تمایل بسیاری به برقراری ارتباط داشت از من خواست که به سمتش بروم وقتی به او دست دادم و روبوسی کردم ،دستم را با یکی از دستهایش و گردنم را با دست دیگر تا درکنارش باشم و به حرفهایش گوش دهم ، گردنم درد گرفته بود اما دلم نمی آمد حرفهایش را قطع کنم ، یکی از پرستاران که این سالمند را به خوبی می شناخت با مهربانی آمد و دست های او را از گردن و دست من برداشت و توانستم به دیدار بقیه سالمندان بروم ، در ساختمان تعدادی اتاق که هر کدام چند تخت خواب داشت، گذاشته بودندرا دیدم .با خودم اندیشیدم که حتماً کسانی در اتاق و روی تخت هایشان هستند که نمی توانند راه بروند و یا به سختی حرکت می کنند ، از پرستار خواستم تا من را به داخل مجموعه هدایت کند ، وقتی به داخل رفتم ، در هر اتاق چند نفر را روی تخت ها دیدم که خوابیده ویا نشسته بودند ، به سمت آن ها رفتم ، تعدادی من را به جای عزیزانشان احساس می کردند و شروع به در آغوش گرفتن و درد و دل کردند ، کم کم سعی کردم به دیدار همه ی آن ها بروم هر چند که تعداد زیاد بود و وقت کم ، اما سلام واحوال پرسی حداقل کاری بود که من می توانستم انجام دهم .
هر کدام از سالمندان به علت های مختلفی از جمله ضعف پا ، آلزایمروبعضی ها مشکلات روحی و اعصاب و تعدادی هم علی رغم اینکه سالم بودند به بهانه های مختلف آن ها را در خانه سالمندان گذاشته اند .
از دور صحبت های یکی از سالمندان را شنیدم که چه قدر خوب و فصیح صحبت می کند به سمتش حرکت کردم با کمال احترام وادب از من پذیرایی کرد از لحاظ روحی و جسمی کاملاً سالم بود تعجب کردم که چرا او در این مکان نگهداری می شود ، با او که صحبت کردم متوجه شدم استاد دانشگاه بوده است وتا چند سال گذشته هم از او تقاضای تدریس داشته اند ، پرسیدم که چرا ادامه نداده اید ؟ از عوض شدن نگرش نسل جوان وروش های تدریس برایم گفت که یک استاد باید مدام اطلاعاتش را به روز کند تا شاگردانش بتوانند از دروسی که تدریس می شود استفاده کافی و وافی را ببرد .
او در ادامه گفت :هر کس و هر چیزی اگر پشتوانه داشته باشد با ارزش است ، اکر پشتوانه ما خدا وائمه باشد مرگ را بسیار راحت قبول می کنیم و به سوی او می شتابیم .
محو صحبت های این استاد سالمند شده بودم که نزدیک به وقت ناهار شده بود ونتوانستم از صحبت های او استفاده ببرم ، اما در فکر این که نسل جوان همچنان از چنین شخصی می تواند بهره ببردو چرا به این مکان آمده فرو رفتم ، از یکی از پرستارانی که از کنارم عبور می کرد علت آمدن او به این مجموعه را پرسیدم و او دلیلش را سفر خارج ز کشور فرزندانش گفت وبه همین دلیل او را به خانه سپرده بودند .
در گوشه ای دیگر از خانه سالمندان دیدم یکی از پرستاران پای سالمندی را با دقت تمام ماساژ می دهد علت ماساژ را از اوپرسیدم ، گفت: چند وقتی پای او خشک شده است ونمی تواند راه برود چرب می کنم شاید خوب شد وکمی راه افتاد .
از طرفی از ناتوانی بعضی سالمندان وکم محبتی بعضی از خانواده ها ناراحت شدم و ازطرف دیگر رفتارهای بسیار عاشقانه ومحبت آمیز پرستاران در کنار سالمندان دیدم بسیار خوشحال شدم ، خدارا شکر کردم که انسان های فرشته گونه در این مجموعه مشغول به کار هستند وچراکه سالمندان بیشتر از درمان به هم زبان وهمراه احتیاج دارند .